آموزش و پرورش، معلمان و مدیران و " شناسنامه شغلی "

ساخت وبلاگ

گویا تنها سرمایه و آورده او، حکم و ابلاغ و اراده وزیر یا مدیر بالادست است/ در کشورهای توسعه یافته، شرط ارتقا و پیشرفت و نیل به مدیریت و وزارت در هر مجموعه ای، سپری کردن تدریجی و گام به گامِ خدمت افراد در بستر و ریل سازمانی- اداری و طی طریق پلکانی از جزء به کل و کسب آموزش و تجربه متناسب و حصولِ آمادگی و کفایتِ لازم برای تحقق اهداف و مأموریت های سازمان متبوع می باشد/ بین کفایت وزارت و مدیریت با حصول آموزش و تجربه عملیِ مرتبط با آن، ربط معنادار و وثیقی وجود ندارد و این دو مسیر، نه در طول یکدیگر و منطبق با هم ،که در عرض یکدیگر و متباین با هم واقع شده اند/ یا قاطبه مدیران و کادر اجرایی و اداری و ستادی، از میان کسانی گلچین شده اند که چون فاقد توان، کفایت، مهارت و حوصله کلاس داری بوده اند، به این مناصب گمارده شده و به تدریج سر از حیطۀ تصمیم گیری و سیاست گزاری در آورده اند/ اصولا آیا شرایط کنونی محصولِ تقدیر ماست یا مولودِ  تقصیر ماست / آیا جهل و جمود و سکون و سکوت و انفعالِ فرهنگیان نقش و سهمی در پیدایش و گسترش و قوام و دوامِ این آفات و چرخه های باطل و مخرب نداشته است/ آن ها تاب تحمل افراد صادق و صریح و رشید و مُنتقد و سرکش و آزاده و فرزانه و بزرگتر از خویش را ندارند/ آن ها به مریدان منفعل و مطیع و مُنقاد نیاز دارند نه به مدیران فعال، مَنیع و منتقد که با دیده حقارت در ایشان نظر می کنند / حلقه های منفی پس از به هم پیوستن، اتوماتیک وار در فرآیندِ "همجویی، همسویی، همجوشی، همپوشی و هم افزایی" قرار می گیرند و در پرتو استقرار "فساد سیستماتیک"، مانع از ورود و توفیق و اثربخشی عناصر نامتجانس و بیگانه با خود (غیر خودی و نامحرم) به چرخه سیستم می شوند و به تدریج، خواسته و ناخواسته، دانسته و نادانسته، معیار ورود و پیشرفت و دوام در چنین ساختارهایی، "نه فضیلت که رذیلت" خواهد بود/ در چنین سپهر و سامانه ای افراد سالم و صادق، مادامی که به اصول اخلاقی خویش وفادار باشند، مجال رشد و بالندگی نخواهند داشت و شرط اول در نیل به موفقیت، وداع آن ها با چنین ارزش های دست و پا گیر و باز دارنده است/ ببینید در میدان فرماندهی و مدیریت خود با افراد آزاده و مستقل و احیانا مُنتقد چه کرده اند و در قلمرو تحت امر ایشان افراد سالم و صادق و صریح از چه جایگاه و شأن و منزلتی برخوردارند و چقدر امکان رشد و پیشرفت و عرض اندام داشته اند/ آیا تاب تحمل افراد بزرگتر از خویش را دارند یا نه؟ سطح و سقفِ دماسنج رواداری و تحمل و انتقاد پذیری و نقطۀ جوش شان روی چه درجه و دمایی تنظیم شده است ؟آیا رفتار و منش ایشان در خلوت و جلوت و در محافل خصوصی و مجالس عمومی یکسان است/ همه مدیران اجرایی را در یک سطح و صف قرار ندهیم و با یک چوب نرانیم/ شاید در پرتو گفت و گوی انتقادی و سازنده بین اصحاب صف و ستاد، برای برون رفت از این سیاه چاله مخوف و ویرانگر، و کژ کارکردی و ناکارآمدیِ حاکم بر فضای اجرایی کشور، راهکاری استخراج و اعمال گردد

آموزش و پرورش و معلمان و مدیران و شناسنامه شغلی  به گفته کارشناسان، در هر سازمان  در خصوص"  منابع انسانی " ساختاری وجود دارد که به منزله " شناسنامه شغلی " به شمار می آید و مشخص می کند که هر فرد برای احراز یک موقعیت شغلی باید برخوردار از چه سوابق و توانایی ها و ویژگی هایی باشد ... مثلا گفته می شود که در ژاپن کسانی می توانند مدیر مدرسه شوند که 30 سال معلم بوده و در یک آزمون شرکت کنند .
اما در ایران گاهی مشاهده شده که فردی از سال دوم شروع به کار خود در آموزش و پرورش، به سمت مدیریت رسیده و یا هنوز از سازمان دیگری وارد سیستم آموزشی نشده سر از مقام و منصب مهم و کلیدی در آورده بدون این که سوابق قابل دفاع و یا شناخت کافی از مناسبات حاکم بر حوزه مسئولیت خود داشته باشد و گویا تنها سرمایه و آورده او، حکم و ابلاغ و اراده وزیر یا مدیر بالادست است !
در حالی که گفته می شود در کشورهای توسعه یافته، شرط ارتقا و پیشرفت و نیل به مدیریت و وزارت در هر مجموعه ای، سپری کردن تدریجی و گام به گامِ خدمت افراد در بستر و ریل سازمانی- اداری و طی طریق پلکانی از جزء به کل و کسب آموزش و تجربه متناسب و حصولِ آمادگی و کفایتِ لازم برای تحقق اهداف و مأموریت های سازمان متبوع می باشد و جهش و پرشِ برق آسا و میان بُر زدنِ مراحل و منازل سازمانی نشاید و نباید ؛ اما چرا در ایران  برخی معتقدند شرط موفقیت و پیشرفت در آموزش و پرورش ایران، فرار از کلاس و تن ندادن به آن است و هر چه معلم در اداره کلاس توانمندتر و موفق تر و در ایفای وظیفه و رسالت خود دقیقتر و متعهدتر باشد، بیشتر محکوم به درجا زدن در آن است تا جایی که دیگر تاب و توان و انگیزه ای برای آن باقی نماند و به سرنوشت باکستر اسب زحمتکش رُمان جورج اورول مبتلا گردد؟
 به زعم منتقدان، به ندرت می توان در جمع وزیران و  مدیران ارشد و ستادی آموزش و پرورش کسی را یافت که سال های معتنابهی از  عمر خویش را در کلاس و در کسوت معلمی سپری کرده باشد و پای تخته گچ خورده باشد ... ظاهرا در سر زمین ما، بین کفایت وزارت و مدیریت با حصول آموزش و تجربه عملیِ مرتبط با آن، ربط معنادار و وثیقی وجود ندارد و این دو مسیر، نه در طول یکدیگر و منطبق با هم ،که در عرض یکدیگر و متباین با هم واقع شده اند، و گویا این صلاحیت ها، بیش از دانش و تجربه، بر خصایل ذاتی و ژنتیکی افراد  و مبتنی بر"علم لَدُنی" آن هاست و برخی صرفا برای مدیریت و ریاست و جلوس در پشت میز زاده شده اند !
 آیا مسیر دستیابی به مراتب مدیریتی و مناصبِ اداری و ستادی، نه از مَعبر کسب صلاحیت های حرفه ایِ معلمی و کلاس داری و تعهد علمی و عملی، بلکه از کانال شبکۀ روابط فردی و قوم و خویشی و محافل دوستی و تعلقات سیاسی- ایدئولوژیک و اتصال به باندهای قدرت و ذی نفوذ می گذرد و مستلزم روش و منشی متلونانه و فرصت طلبانه و دون صفتانه است که افراد نجیب، وزین، فرهیخته و اخلاق مدار تاب تن سپردن بدان را ندارند؟
چرا برخی سیر و سلوک در کسوت معلمی را مترادف با بی عرضه گی و خرفتی ، و تن دادن به بیگاری قلمداد می کنند؟
آیا چنین است؟

اگر آری چرا؟

آیا چنین کسانی قادر به درک معلم جماعت و ایجاد تحول در سامانه آموزشی هستند؟ آیا می توان به وزارت و مدیریت این "از ما بهتران" امیدی بست؟ یا که نه به مصداق:"ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش" ... ، آن ها صرفا به مثابه امام زاده ای هستند که کارشان نه شفا دادن که کور کردن است و در مجموع باید به صنف ایشان به عنوان نه راه حل که بخشی از مشکل نگریست؟
آیا مدیران ارشد و ستادی در مقام تصمیم گیران کلیدی نباید با مکانیسم حاکم بر فرآیند تحقق مأموریت سازمان تحت مدیریت خود  و احوال و آلام و آمال جامعه هدف و قاطبه معلمان آشنا باشند و با گوشت و پوست و استخوان خویش آن را درک و حس کرده باشند؟
آیا قاطبه مدیران و کادر اجرایی و اداری و ستادی، از میان کسانی گلچین شده اند که چون فاقد توان، کفایت، مهارت و حوصله کلاس داری بوده اند، به این مناصب گمارده شده و به تدریج سر از حیطۀ تصمیم گیری و سیاست گزاری در آورده اند و به عبارتی اغلب مدیران اجرایی و ستادی آموزش و پرورش ما، بیگانه ترین آن ها با فرآیند و اهداف و ماموریت های تعریف شده برای این نهاد حیاتی هستند و بطور میانگین فاقد تجربه مستقیم و دانش و بینش لازم نسبت به حوزه فعالیت و نیروهای تحت امر خویش هستند؟
در این صورت چه انتظاری می توان از ایشان داشت که حس و حال و موقعیت جامعه مخاطب خود را دریابند و قادر به درک و همراهی و جلب  اعتماد و حس احترام آن ها باشند؟
آموزش و پرورش و معلمان و مدیران و شناسنامه شغلی  آیا قرار بوده که مدیران و روسا در خدمت معلمان و ساختار و بدنه آموزشی( و همه در خدمت جامعه و اهداف و ماموریت های تعریف شده) باشند یا که نه در اینجا هم جای هدف و وسیله عوض شده است و ما با پدیده وارونگی مواجهیم و تو گویی فلسفه پیدایش و گسترش این ساختار عریض و طویل و این دیوان سالاری غول پیکر و پر هزینه، صرفا خدمت به مدیران اداری و ستادی و کامکاری ایشان بوده است و مصداق این شعر که :"ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ... تا مدیران نام و نانیُّ و مقامی به کف آرند و به غفلت نخورند"!
به راستی آن ها بر چه اساس و معیاری و با چه سازوکاری سر از مناصب مدیریتی و ستادی در می آورند؟ ... اصلا آیا برای نیل به چنین مرتبت و جایگاهی نیازی به قانون و قاعده و معیاری است یا همین روال کنونی درست و رهگشاست؟
آیا اگر یکی از شرایط حضور در پست های ستادی و مدیریتی (از جمله مدیریت مدرسه)و ... ، برخورداری از حداقل نیمی از سنوات خدمتی در کف مدرسه و در کلاس و کسوت معلمی بود، آیا اوضاع بهتر از این می شد که اکنون است؟
و یا با توجه به فرجام نامیمونِ  قانون 6 ساعت تدریس مدیران در هفته، آیا اصولا وضع چنین مقرراتی فایده ای خواهد داشت یا که خداوندگاران قوم راه دور زدن و خنثی کردن و زیر پا نهادن هر قانون و قاعده ای را به نیکی فرا گرفته اند؟
آیا ما وارث یک چرخه معیوب هستیم که در گذر زمان با در غلتیدن به بستر "همجوشی،همپوشی و هم افزایی"، بهمن وار هر روز بیش از پیش بر ضخامت و وخامت آن افزوده شده است و دیگر امکان اصلاح و درمان آن وجود ندارد؟
به راستی برای درمان این مصائب و مشکلات انبوه و انباشته شده و اصلاح سیکل های معیوب و روندهای نامطلوب چه باید کرد و چگونه و از کجا آغاز باید کرد؟
و اصولا آیا شرایط کنونی محصولِ تقدیر ماست یا مولودِ  تقصیر ماست ؟
آیا جهل و جمود و سکون و سکوت و انفعالِ فرهنگیان نقش و سهمی در پیدایش و گسترش و قوام و دوامِ این آفات و چرخه های باطل و مخرب نداشته است؟

آیا پندار و کردار و کُنش ما هیچ نقشی در استقرار و استمرارِ چنین سپهر و سامانۀ نابسامان و نا به هنجاری نداشته است؟
به راستی پیامد استیلای چنین مدیرانی بر سرنوشت و مقدرات یک مجموعه و یک ملت چه خواهد بود؟ و آن ها چه مشخصات و ویژگی هایی دارند؟

به گواه تجارب و شواهد موجود، برترین سرمایه هر ملت و هر کشوری، و محور و موتور رشد و توسعه و اعتلای آن، سرمایه انسانی است و بارزترین مشخصه چنین سرمایه ای وجود انسان هایی است که روش و منش و پندار و گفتار و کردارشان مبتنی بر عقل و خرد و انصاف و وجدان و صداقت و صراحت و شجاعت و تقدم مصالح جمعی بر منافع فردی است .
مدیران دون پایه و دون مایه، اما، چون خود با این صفات بیگانه هستند، و اساسا درکی نسبت به این فضائلِ اخلاقی ندارند و بلکه از اساس وجود چنین سجایایی را کتمان و انکار می کنند و موفقیت خود را نه محصول رنج و تلاش و شایستگی بلکه مولود شانس و رانت و رابطه و زرنگی خود می دانند، از این رو (به مصداق ذات نایافته از هستی بخش ...)، وقعی و قدری برای فضیلت و شایستگی و شرف و وجدان و اخلاق قائل نیستند و به محض سوار شدن بر توسنِ قدرت و شوکت، کمر به قتل و هَدم این سرمایه های بی بدیل اجتماعی و طرد و منزوی ساختن مظاهر و مصادیقِ آن می بندند ... و به مصداق ضرب المثلِ: نیش عقرب نه از ره کین است، بل اقتضای طبیعتش چنین است ...، شروع به تصفیه و قلع و قمع دارندگان این خصائل می کنند ... زیرا آن ها تاب تحمل افراد صادق و صریح و رشید و مُنتقد و سرکش و آزاده و فرزانه و بزرگتر از خویش را ندارند و تا نابودی و تار و مار کردن آن ها از پای نخواهند نشست و آرام نخواهند گرفت ... چرا که آن ها به مریدان منفعل و مطیع و مُنقاد نیاز دارند نه به مدیران فعال، مَنیع و منتقد که با دیده حقارت در ایشان نظر می کنند  ...
چنین مدیرانی، در پرتو ذات انگاری و با تأسی غریزی به اصل راز بقا، ترجیح می دهند با تکثیر و تعمیم خویش، اطراف خود را آکنده از اشخاصی کوچک کنند که کپی خودشان هستند و به هیچ اصل و اصول اخلاقی جز رقابت برای کسب و حفظِ قدرت و ثروت و مقام باور ندارند و پای بند نیستند و جز چاپلوسی و مجیز گویی فرادستان و نان را به روز خوردن و نوسان و انطباق با هر کس و هر شرایطی، رسالت و هنر دیگری ندارند ... و بدین گونه با غرق کردن سیستم در باتلاق ریا و تظاهر و تملق، هر روز سقف اخلاق را کوتاه تر و عرصه را بر اخلاق مداران تنگ تر می نمایند ...
آن ها، به طور غریزی و اتوماتیک انگاره های مدیریتی و قالب های اجرایی و اداری را بر اساس قد و قامتِ اخلاقی و شخصیتی خود، و بلکه فروتر از آن، می بُرَند و می دوزند و با حاکم ساختن رفتار و اطوار خویش، اجزا و اطرافیان و کارکنان خود را به تأسی از الگوی خویش ترغیب می کنند تا شاهد بارزی بر حقانیت ضرب المثل :"کور، کور را پیدا می کند، آب چاله را" ، باشند ...
اساسا در سیستم های بیمار و نا به هنجار، فقط افراد خاصی قادر به رشد و پیشروی و تحکیم موقعیت و افزایش ثروت و قدرت خویش هستند و چون رقابت و جِدال بر سر این منابعِ کمیاب شدید و سنگین است، از این رو در این مسابقه کثیف، شانس کامیابیِ متلون ترین و فرصت طلب ترین و ماکیاولیست ترین آن ها (ارذل و ادنی خلایق) بیش از دیگران ها خواهد بود زیرا هر کسی را تاب و توانِ شنا و پیشروی در باتلاق های عفن و آلوده بوروکراسی اداری و مشحون از بی اخلاقی و ناجوان مردی  نیست .

در واقع، حلقه های منفی پس از به هم پیوستن، اتوماتیک وار در فرآیندِ "همجویی، همسویی، همجوشی، همپوشی و هم افزایی" قرار می گیرند و در پرتو استقرار "فساد سیستماتیک"، مانع از ورود و توفیق و اثربخشی عناصر نامتجانس و بیگانه با خود (غیر خودی و نامحرم) به چرخه سیستم می شوند و به تدریج، خواسته و ناخواسته، دانسته و نادانسته، معیار ورود و پیشرفت و دوام در چنین ساختارهایی، "نه فضیلت که رذیلت" خواهد بود ...

و این اوج فاجعه است ...
 آموزش و پرورش و معلمان و مدیران و شناسنامه شغلی  از این رو، در سیستم های بیمار، اصولا در تحلیل و واکاوی ماهیت و شخصیتِ  افراد موفق (به لحاظ میزانِ قدرت و ثروت و نفوذ)، باید اصل را نه بر برائت که بر رذالت و خباثت (و حداکثر شانس و اقبال و تصادف) نهاد ... زیرا در چنین سپهر و سامانه ای افراد سالم و صادق، مادامی که به اصول اخلاقی خویش وفادار باشند، مجال رشد و بالندگی نخواهند داشت و شرط اول در نیل به موفقیت، وداع آن ها با چنین ارزش های دست و پا گیر و باز دارنده است ...
در واقع، چنین مدیرانی، در پرتو چنبره و خیمه زدن بر مناصب کلیدی و تصرف و تصاحب کرسی های تصمیم گیری، تنها سارق منابع مالی و مادی و فیزیکی جامعه نیستند، بلکه خطرناک تر و شوم تر از آن، آن ها رَهزن و قاتلِ برترین و نفیس ترین و نایاب ترین موجودی یک ملت و یک جامعه، یعنی سرمایه های انسانی و اخلاقی و معنوی آن ها(مبتنی بر اعتقاد و اعتماد و عدل و انصاف و شرف و وجدان و اخلاق و ...) هستند ... ، سرمایه های کمیاب و صعب الحصولی که معمولا طی قرون متمادی و به مرورِ دهور حاصل می گردد ولی چه بسا در اثر بی مبالاتی به سرعت و سهولت طی یک نسل و یک عصر در معرض تباهی، تاراج، زوال و فروپاشی قرار گیرند و امکان یک زندگی شرافت مندانه و عزت مندانه را از افراد، و رشد و پیشرفت و بالندگی را از جامعه سلب نماید ... و آن را به سراشیب انحطاط و اضمحلال سوق دهند ...
چرا که این مدیران، بدون پایبندی به ارزش ها و اصول اخلاقی، با ترجیح منافع کوتاه مدت و شخصی بر مصالح دراز مدت و جمعی، سودایی جز غارت و چپاول در سر ندارند ...، از این رو، به سان آفت مهلکی می مانند که در هر مزرعه ای ورود کنند، در نهایت سرزمینی سوخته و ویران و لم یزرع از خود برجای می نهندکه دامنه خسارت آن مرزهای جامعه و زمان حال را در نوردیده وگریبان نسل های آتی را نیز خواهد گرفت ...
و چنانچه، در صورت تعلل و تغافل، دیر یا زود راه و رسم ایشان بر ملا و مهار و سَد نگردد، خیلی زودتر از آن که به گمان آید با شبیه سازی و تکثیر خود و تعمیم و تسری بافت های سرطانی، مدیریت خُرد و کلان یک جامعه را گرفتار و مبتلا به "فساد سیستمی" می نمایند و وارد چنان منجلاب عفن و عمیقی می کنند که دیگر جز خودشان کسی تاب و تحمل سیر و سلوک و شنا کردن در آن و استشمام بوی گند آن را نداشته باشد ... چندان که غلبه بر این غدد سرطانی و فساد نهادینه شده جز در پرتو انفجارات عظیم سیاسی و انقلابات عمیق اجتماعی و جراحی های خونین و پر هزینه، مقدور و میسور نیفتد ...


شاید شناسایی این افراد چندان هم دشوار نباشد :

به مدیران اطراف خود بنگرید و ببینید که چگونه  و به چه قیمتی و از چه مسیرهایی منازل و مدارجِ رشد و ترقی و نردبانِ پیشرفت را طی کرده اند، اخلاق و رفتارشان در قبال فرو دستان و فرادستان و ارباب رجوع چگونه است ، هدف و اولویت اصلی شان جلب رضایت زیردستان است یا مقامات بالادستی ، با بیت المال و منابع عمومی چه رفتاری دارند ، در گزینش و چینِش تیم خود پیرو چه معیارها و استانداردهایی هستند و احیانا چند درصد آن ها را " اَقوام و اَحباب و اَذناب" ایشان تشکیل می دهند و در بین افرادی که بر گِرد ایشان ازدحام و اجتماع می کنند، غلبه با اشخاص شریف است یا وضیع ... و این جماعت با چه انگیزه ای سنگ ریاست ایشان را بر سینه می زنند ؟
... ببینید در میدان فرماندهی و مدیریت خود با افراد آزاده و مستقل و احیانا مُنتقد چه کرده اند و در قلمرو تحت امر ایشان افراد سالم و صادق و صریح از چه جایگاه و شأن و منزلتی برخوردارند و چقدر امکان رشد و پیشرفت و عرض اندام داشته اند؟

و یا برعکس، چنین جماعتی که مصداق بارز و تجسم عینیِ سرمایه انسانی به شمار می آیند، در قلمرو ایشان مطرود و مخذول هستند، و نه بر صدر،که در ذیل و انتهای صف قرار گرفته اند ...؟
آیا تاب تحمل افراد بزرگتر از خویش را دارند یا نه؟

آموزش و پرورش و معلمان و مدیران و شناسنامه شغلی   سطح و سقفِ دماسنج رواداری و تحمل و انتقاد پذیری و نقطۀ جوش شان روی چه درجه و دمایی تنظیم شده است ؟
آیا رفتار و منش ایشان در خلوت و جلوت و در محافل خصوصی و مجالس عمومی یکسان است ؟
و نیز بنگرید که در بزنگاه های تاریخی چقدر بر سر اصول و اعتقاداتی که پیوسته بدان تفاخر و تظاهر و دیگران را بدان فرا می خوانده اند، استوار و راسخ هستند و به چه میزان به شعارهایی که پیوسته لق لق زبانشان بوده است، وفادارند و حاضرند برای آن ها هزینه کنند و در صورت لزوم در راه ارزش ها و باورهای خود از پست و مقام خویش دل برکنند و تن به ترک میز مدیریت دهند؟
و یا به چه میزان به جای وابسته و متکی ساختن سیستم به خود، به فکر شایسته پروری و کادرسازی و تفویض مسئولیت و اختیار تصمیم گیری به زیر دستان و در صورت لزوم سپردن جای خویش به افراد شایسته تر و با انگیزه تر بوده اند ... میزان شفافیت و پاسخگویی و گردش اطلاعات در پهنۀ مدیریتی ایشان چقدر و چگونه است و در مواجهه با زیر دستان و معترضان چقدر تواضع و ظرفیت دارند و آیا قائل به دیالوگ هستند یا مونولوگ؟ ... آیا شهامت اعتراف به اشتباه و پذیرش مسئولیت خود را دارند یا به هنگام بحران با فرافکنی ماهرانه توپ را به زمین دیگران شوت می کنند و در صورت لزوم، با خزیدن به سنگر و موضع اپوزیسیون، از پاسخگویی طفره می روند و بدین گونه با تشبث به ترفند و شگردِ "اغتشاش نقش ها"، (جابه جایی شاکی و متشاکی و تیره کردن و بهم ریختن مرز متهم و قربانی)، و گیج کردن مخاطبان، از زیر بار مسئولیت شانه خانه می کنند و از منصب مدیریت تنها قدرت و امتیازات آن را می پسندند؟
و اساسا آیا در قاموس ایشان خط قرمزی برای فعالیت و استعفا وجود دارد یا که نه آن ها در پرتو خاصیت و "ماهیت ژلاتینی" خود پیوسته آماده سازگاری با همه نوسانات و دگردیسی های شدید مدیریتی، سیاسی و ایدئولوژیک هستند و به عنوان "مدیران چهار فصل"، مدیریت ایشان را خزانی نیست و به تعبیر برخی، با پیروی از "قانون بقای انرژی"، هیچگاه میز مدیریت را از کف نمی دهند، بلکه تنها از میزی به میز دیگر نقل مکان می کنند؟(البته گرچه آن ها به راز بقا در فصول مختلف سیاسی- اجتماعی واقف و بدان خو کرده اند، با این وجود، یکی از زجر آورترین فصول زیست مدیریتی ایشان، فصل تحولات سیاسی و انتخابات است که آن ها مجبور می شوند برای تجدید یا تغییر بیعت با قدرت پیشین یا نوین، با خروج محتاطانه از سوراخ و سنگر محافظه کاری و ترک مواضع چند نبش و چند پهلوی خود، ناپرهیزی کرده و صریح تر سخن بگویند و جبهه بگیرند ... ، و نگارنده در مقال دیگری به رفتار شناسی "مدیران چهار فصل" در برهه های انتخاباتی پرداخته است).
باید دید که ورای تبلیغات و دعاوی و شعارهای زیبا و مطنطن و پر طمطراق ، و خارج از گزارشات زیبا و فریبنده، آن ها در عمل چه رهاورد و کارنامۀ قابل توزین و اندازه گیری از خود بر جای نهاده اند ، آیا عمر مدیریتی ایشان دستاورد محسوس و ملموسی برای سازمان خود و جامعۀ هدف داشته است یا آن که آن ها صرفا "بابِ رحمت و منبع فیض" برای خود و خانواده و اقوام و دوستان بوده اند؟
شاید گمان رود که اندیشه و قلمِ راقم این سطور، ناخواسته و نادانسته، گام به وادی آرمان گرایی و توهم و افراط و مبالغه نهاده است ؛ ای کاش چنین باشد، اما با عنایت به قراین و شواهد موجود در باب ماهیت و کارکردِ دیوانسالاری بیمار و بدسگال و سترونِ اداری و ماشین اجرایی ، متاسفانه گمان نمی رَود که چنین باشد ... و شاید بهترین گواه همان کارنامه و راندمان کاری ساختارهای مدیریتی و اجرایی کنونی باشد که فی نفسه قرینه و شاهد بارزی است بر استیلای بلامنازع چنین مدیران و چنین مدیریت هایی ... و اگر جز این بود، حال و روز ما به از این بود که اکنون شاهد آن هستیم .
چه جای توضیح که به هیچ روی درصدد انکار وجود مدیران شریف و زحمت کش و با وجدان  و با کفایت و کاردان نبوده و نیستیم اما صنف ایشان چنان به لحاظ کَمّی و کیفی و اثر بخشی در اقلیت و تحت الشعاعِ روند حاکم قرار دارند که اثری بر وجود ایشان مترتب نیست و البته همین که توانسته اند در چنین باتلاقی اصالت و شرف و وجدان و انسانیت خود را حفظ نموده و در معرض بیع و شری قرار ندهند، جای سپاس و ستایش دارد ...
ضمن این که انصاف و واقع بینی حکم می کند که همه مدیران اجرایی را در یک سطح و صف قرار ندهیم و با یک چوب نرانیم ... زیرا کمابیش می دانیم به ویژه مدیران مدارس عادی نیز بنوبه خود در اداره مدارس با چه مشکلات و فشارهای سنگین و فرساینده ای روبه رو هستند و در این وانفسای کسری بودجه چگونه باید شخصیت و آبروی خویش را صرف رویارویی با اولیا و خانواده ها برای گذران و تمشیت امور عادی و روزمره مدرسه خود نمایند و توأمان هدف لعن و نفرین و ملامت و توبیخ هم اولیا و هم اداره و مدیران بالادستی خود قرار گیرند که با تبدیل کردن آن ها به آچار فرانسه و تنزل منزلت ایشان به مقام یک " تدارک چی صِرف " و رها کردن و تنها نهادن آن ها در قبال کوه مشکلات و نارسایی ها، ایفای نقش پلیس و مجری بد را بر عهده ایشان نهاده اند و بدون هیچ حمایت موثری، تنها در پیروزی ها و دستاوردها با ایشان سهیم و شریکند ...
 و سزاوار است که در مقال دیگری به مصائب و آلام ایشان هم پرداخته گردد ...
از این رو، خالصانه و مصرانه از همه عزیزانِ در گیر در امور اجرایی و ستادی استدعا دارم تا حرف ها و دردها و نقدها و محظوریت های خود را بر ما عرضه دارند تا شاید در پرتو گفت و گوی انتقادی و سازنده بین اصحاب صف و ستاد، برای برون رفت از این سیاه چاله مخوف و ویرانگر، و کژ کارکردی و ناکارآمدیِ حاکم بر فضای اجرایی کشور، راهکاری استخراج و اعمال گردد .

صدای معلم | کل مطالب...
ما را در سایت صدای معلم | کل مطالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sedayemoallem بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 5:22